متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
متکبر و مُدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه). کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی. ، گرانی. گران قیمتی. بهاداری: تنگ دل شد جهان از آن تنگی یافت نان عزت گران سنگی. نظامی. رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن: دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد. سوزنی
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه). کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی. ، گرانی. گران قیمتی. بهاداری: تنگ دل شد جهان از آن تنگی یافت نان عزت گران سنگی. نظامی. رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن: دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد. سوزنی
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو: نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. خاقانی. ، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. صائب (از آنندراج)
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو: نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. خاقانی. ، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. صائب (از آنندراج)
عاقل و زیرک، غازی، یعنی آنکه برای پیشرفت دین جنگ می کند. (ناظم الاطباء) ، کنایه از صاحب مجاهده و اهل دل. (آنندراج) : به میزان درون سنجان بسنج این نکته پس بنگر که دردافشان کنی بهتر بود یا راحت افسانش. عرفی (از آنندراج)
عاقل و زیرک، غازی، یعنی آنکه برای پیشرفت دین جنگ می کند. (ناظم الاطباء) ، کنایه از صاحب مجاهده و اهل دل. (آنندراج) : به میزان درون سنجان بسنج این نکته پس بنگر که دردافشان کنی بهتر بود یا راحت افسانش. عرفی (از آنندراج)
وزین. سنگین. ثقیل: چو آن چامه بشنید بهرام گور بخورد آن گران سنگ جام بلور. فردوسی. ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ. فرخی. و فاضل ترین جنسش (جنس املج) آن است که اشهب باشد و گران سنگ و سخت. (الابنیه عن حقایق الادویه). ترا گوسفندی از آن به بدی که یاری گران سنگ و فربه بدی. اسدی (از فرهنگ شعوری). گلش هر زمان گشت بی رنگ تر همان بار درّش گران سنگ تر. اسدی. چون سخت شود جنگش با بارۀ شب رنگش کوپال گران سنگش درهم شکند مغفر. امیرمعزی. ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم. خاقانی. که در پایان آن کوه گران سنگ چمنگاهی است گردش بیشۀ تنگ. نظامی. ز گرز گران سنگ چالشگران شده ماهی و گاو را سرگران. نظامی. ، قانع. (برهان) ، صابر. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از مردم با تمکین و وقار. (برهان) (غیاث). آهسته و بزرگوار و وزین: از او شخصی فروافتد گران سنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. بود چون سبزه زیرسنگ از نشو و نما عاجز زبان عرض حال ما ز تمکین گران سنگش. صائب. ، قیمتی. (شعوری ص 310) : بتارک برش تاج دستور شاه ز گوهر گران سنگ و تابان و ماه. نظامی (از شعوری ص 310)
وزین. سنگین. ثقیل: چو آن چامه بشنید بهرام گور بخورد آن گران سنگ جام بلور. فردوسی. ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ. فرخی. و فاضل ترین جنسش (جنس اُملَج) آن است که اشهب باشد و گران سنگ و سخت. (الابنیه عن حقایق الادویه). ترا گوسفندی از آن به بدی که یاری گران سنگ و فربه بدی. اسدی (از فرهنگ شعوری). گلش هر زمان گشت بی رنگ تر همان بار دُرّش گران سنگ تر. اسدی. چون سخت شود جنگش با بارۀ شب رنگش کوپال گران سنگش درهم شکند مغفر. امیرمعزی. ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم. خاقانی. که در پایان آن کوه گران سنگ چمنگاهی است گردش بیشۀ تنگ. نظامی. ز گرز گران سنگ چالشگران شده ماهی و گاو را سرگران. نظامی. ، قانع. (برهان) ، صابر. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از مردم با تمکین و وقار. (برهان) (غیاث). آهسته و بزرگوار و وزین: از او شخصی فروافتد گران سنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. بود چون سبزه زیرسنگ از نشو و نما عاجز زبان عرض حال ما ز تمکین گران سنگش. صائب. ، قیمتی. (شعوری ص 310) : بتارک برش تاج دستور شاه ز گوهر گران سنگ و تابان و ماه. نظامی (از شعوری ص 310)
سنگینی ثقل: دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد... (سوزنی)، وقار تمکین مقابل سبکساری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی، شکوه سرفرازی، قناعت خرسندی، گرانقیمتی پر بهایی: تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی. (نظامی)
سنگینی ثقل: دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد... (سوزنی)، وقار تمکین مقابل سبکساری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی، شکوه سرفرازی، قناعت خرسندی، گرانقیمتی پر بهایی: تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی. (نظامی)
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ